سالگرد عقدمان 9 فروردین 1388 بود که من و بابایی تون عقد کردیم بابای ناقلاتون با کلی برنامه و زیرنظر داشتن اومده بود خواستگاری چه چیزای قشنگی تعریف میکرد خیلی روزای شیرینی بود مراحل خواستگاری و بعدش هرسال این موقع خونه مامان جونتونیم و من به بهانه میرفتم بیرون تا کیک و گل بگیرم و باباتون رو خوشحال کنم هرچند که اون خودش این روزای مهم رو تو ذهن داره (الان که دارم مینویسم شما وروجکای مامان حسابی دارین شلوغ میکنین و منم ذوق میکنم و قوربونتون میشم خدا فدای دخترای گلم بشم) اما امسال بابایی تون منو غافلگیر کرد امسال مامان جون و خاله محدثه تون پیش ما بودن شبش بابایی گفت پاشین لباس بشوشین میخوام عکس یادگاری بگیرم ماهم رفتیم اتاف وقتی اومدیم ...